به گزارش راهبرد معاصر؛ جنگ افغانستان پس از 18 سال، هنوز پایان نیافته و بسیاری از تحلیلگران بر این عقیده اند که امریکا عملا در مقابل طالبان شکست خورده و به همین خاطر تن به مذاکره با آن داده است. در همین راستا خبر ها حاکی از آن است که علی رغم توافقات اولیه و حتی سفر هیئت طالب به کمپ دیوید، ترامپ زیر مذاکره زده و آن را رد کرده است. لوک کافی، تحلیلگر اندیشکده هریتیج، نزدیک به امریکا، از الزامات واشنگتن در توافق با طالبان نوشته و مدعی شده که ایالات متحده در نتیجه این جنگ شکست نخورده است. در ادامه ترجمه تحلیل وی را می خوانید:
امریکا برای پایان دادن به جنگ 40 ساله افغانستان _که خود 18 سال در آن مستقیما درگیر بوده_ می کوشد و در این راستا 8 دور مذاکره مستقیم با طالبان داشته است. گرچه اقدام حکومت ایالات متحده در تلاش برای دستیابی به راه حلی مذاکره شده، پیشرفت کار تا اینجا به شدت کند بوده است. تا امروز طالبان حاضر به مذاکره مستقیم با دولت افغانستان نشده و در همین موقع، وزیر خارجه پمپئو هم خبر داده که از ترامپ دستور دارد تا پیش از انتخابات نوامبر 2020، نیروهای امریکا در افغانستان را کاهش دهد (البته بعدا در اظهاراتی از این موضع عقب نشست).
هر گونه برنامه زمانی برای عقب نشینی نیروهای امریکایی که در آن واقعیت های میدانی در نظر گرفته نشود و از سیاسی کاری نشات گیرد، یک خطای استراتژیک مهیب است. به همین منوال، خطا خواهد بود که بخواهیم با طالبان به توافق بدی دست یابیم و پیش از اجبارش به مذاکره با دولت، قضیه را خاتمه دهیم. هر یک از این سناریوها، پیامدهای منفی طولانی برای مردم افغانستان و منافع امریکا در منطقه خواهد داشت.
همزمانی که امریکا به مذاکرات با طالبان ادامه می دهد، باید اصول واقع بینانه ای را مد نظر قرار دهد و به برخی خطوط قرمز اساسی پایبند باشد. این اصول و خطوط عبارتند از: ارتباط و همکاری بهتر با دولت افغانستان، ترسیم خط قرمز واضح دور مسئله القاعده و گروه های تروریستی دیگر که در خاک افغانستان فعالند، پرهیز از اعلام برنامه زمانی خروج کامل نیروهای امریکایی از افغانستان مگر در صورتی که توافق نهایی شامل مذاکره مستقیم طالبان-دولت افغانستان حاصل شود.
منافع استراتژیک
هدف اول امریکا در افغانستان باید فراهم ساختن شرایطی باشد که حکومت افغان بتواند امنیت داخلی خود را تامین کند و جلوی تبدیل شدن دوباره کشور به بهشت تروریست ها را بدون نیاز به حضور گسترده نیروهای خارجی، بگیرد. امروزه بیشتر انتقادات از ماموریت امریکا در افغانستان، ناشی از کج فهمی ماموریت قبلی در این کشور است. افغانستان دیگر یک عملیات بزرگ جنگی نیست بلکه یک ماموریت آموزش، مستشاری، نظارت و کمک به نیروی ملی افغانستان و نیروهای امنیتی آن است.
وضعیت فعلی افغانستان شباهت کمی با 2001 دارد و همچنین با وضعیت 2009 که به دستور اوباما، تعداد نیروهای امریکایی به اوج، یعنی 100 هزار نفر رسید هم متفاوت است. اکنون احتمالا به طور تقریبی، 14 هزار نیروی امریکایی در افغانستان هستند که اکثرشان به نیروهیا افغان آموزش می دهند. تعداد کمی از امریکایی ها در عملیات های جدی برای هدف قرار دادن رهبران طالبان، باقیمانده های القاعده و شاخه خراسان داعش شرکت می کنند. چنین ماموریت هایی برای امریکایی ها دیگر استثنا است نه اصل.
همچنین در تعهدات مالی هم اوضاع فرق کرده. امریکا در اوج تعهدات مالی اش، سال 2011، 120 میلیارد دلار بابت چنین بحثی کنار گذاشت. حالا دیگر ماموریت امریکا در افغانستان از جهات بسیاری شبیه ماموریت آن در سایر کشورهای جهان است که تنها شامل آموزش و مشاوره می شود.
شکستی در کار نیست!
طالبان هم عوض شده است. اکنون این گروه در جایگاه پیروز جنگ های داخلی افغانستان در 1996 نیست که شهرهای بزرگی مثل قندهار و کابل را در اختیار داشت و جنگنده و تانک بدست آورده بود. هنگام حمله امریکا در 2001، طالبان قویا بر روی تمامی جاده های اصلی و مراکز جمعیتی تسلط داشت اما امروز اوضاع بسیار فرق کرده است. در 18 سال گذشته طالبان هرگز کابل را به خطر نینداخته. تنها دو بار توانسته مرکز استان بگیرد (قندوز در 2015 و غزنه در 2018). در هر دو مرکز استان هم بیش از چند روز دوام نیاورد. آن چه که طالبان در آن بروز شده تنها کشتن شهروندان و نیروهای امنیتی با بمب کنار جاده ای و حملات انتحاری بوده است. متاسفانه تحلیلگران امریکایی هر پیروزی تاکتیکی طالبان را به عنوان یک شکست استراتژیک سمبلیک امریکا تعبیر کرده اند.
واقعیت اما بسیار پیچیده و ظریف تر است: وضعیت به شکلی است که طالبان قادر به براندازی حکومت افغان نیست ولی از سوی دیگر، حکومت کابل هم نمی تواند طالبان را کامل محو کند. طالبان همچنان در همسایه افغانستان (پاکستان) آزادانه فعالیت می کند. این یک شکست نیست، یک واقعیت سرد است.
حفاظت از منافع امریکا
به موازات پیشرفت مذاکرات مستقیم امریکا با طالبان، واشنگتن حتما باید موارد زیر را مد نظر داشته باشد:
اعمال واقع گرایی مورد نیاز است
در صورت مذاکره کابل-طالبان، امریکا باید انتظارات خود را به نگاهی واقع بینانه در مذاکرات بگنجاند. نتیجه هر چه که باشد به احتمال، سرزمین اصلی پشتون ها، مرکز قدرت طالبان، شاهد بلوا خواهد بود. باید توجه داشت که پیروزی تنها با نبود درگیری تعریف نمی شود و به همین ترتیب، شکست هم با درگیری مشخص نمی شود. این واقعیت میدانی منطقه است که 4 دهه در افغانستان بوده. در هند هم چند دهه است که گاه و بیگاه بلوای قومیتی به پا می شود.
اگر هم توافقی حاصل شود، صلحی کاملا تلخ خواهد بود چون طالبان و متحدانش احتمالا در میدان هایی که با امریکا جنگیده اند، توانمندتر خواهند شد و جنگ سالاران قدرت می گیرند. این شکست نیست. این واقعیتی است که در جامعه عمیقا قبیله ای وجود دارد.
درس هایی که باید آموخت
اواخر دهه 90 میلادی، جامعه بین المللی به افغانستان جنگ زده پشت کرد و اجازه داد به مرکز ثقل تروریسم تبدیل شود. عقب نشینی امریکا از عراق در 2011 هم چنین وضعی را بوجود آورد. امریکا باید از این موارد درس بگیرد و اشتباهات گذشته را تکرار نکند.
یک نیروی نظامی کارآمد افغان، و یک راه حل سیاسی مقبول با طالبان که از سوی دولت کابل اداره شود، بهترین امید برای پیروزی افغانستان است و بهترین امید امریکا برای ثبات منطقه. متاسفانه این برونداد اکنون به اراده طالبان بستگی دارد و به تعهد آن به مذاکره با حسن نیت با حکومت. هرچند در ماه های اخیر نشانه های انگیزه سازی دیده شده ولی گذشته، حجم انبوهی از سوء ظن را به ارمغان گذاشته.
فارغ از این که برونداد مذاکره افغانی-افغانی چه خواهد شد، تصمیم ایالات متحده برای عقب نشینی های نیروهایش از افغانستان باید با در نظر داشتن منافع ملی امریکا و واقعیت های روی زمین اتخاذ شود و نباید یک جدول زمانی سیاسی متوهمانه داد.